هرزه کوچولوی ضعیف[p4]
فلش فوروارد به دوسال آینده (به دلیل ایده نداشتن دیگه میریم سر اصل سناریو)
از زبان ا/ت
دوسالی هست که تو ویلا کنار میتسویا شون زندگی میکنم با همه جور شدم اما خب با میتسویا صمیمی ترم راستش هر موقه که کنارشم قلبم تند تند میزنه فک کنم دوسش دارم (احساسی شدننننن)
(نکته داخل ویلا فقط افرادی زندگی میکنن که تو گنگ بونتن هستن چون کارکترای اصلی سناریو افراد بونتنن میتسویا عضو رسمی گنگ نیست ولی خب داخل ویلا زندگی میکنه
راجب افراد دیگه که تو پارت ۱ یا دو بودن هم اونا گاهی همه میان ویلای مایکیشون و کنار هم جمع میشن)
ادامه سناریو...
از زبان نویسنده
ا/ت داخل تراس اتاقش داشت به همین موضوع فکر میکرد که میتسویا اومد با دو لیوان دمنوش تو دستش
میتسویا:ا/ت چان دمنوش
ا/ت: ممنونم میتسویا
میتسویا:ا/ت میخام یه سوالی ازت بپرسم اگه دوست داری جواب بده تا حالا دوست پسر داشتی؟
ا/ت:(لبو شد بچم 😂) چ..چرا همچین سوالی میپرسی؟
میتسویا:خب تفره نمیرم میخام دوست دخترم بشی من دوست دارم (خبببب سرخ شدننننننننن😂)
ا/ت:چیییییییییییی وای خب راستش میدونی منم ی حسایی نسبت بهت داشتم
قبول میکنم ✨
میتسویا:خب یعنی الان تو مال منی دیگه خانم کوچولو درست فهمیدم؟
ا/ت:ب..بلهه(خیلی سرخ شدنننن😑😂)
میتسویا:خیل خب بیا بریم به بچها بگیم
نکته:امشب هم همه تو خونه ی مایکی جمعن
(باز شدن در اتاق)
میتسویا:بچها میخام یچیزیو بهتون بگم
افراد ویلا همگی باهم:چیییی چیییییی
میتسویا:آروم بابا چخبرتونه منو ا/ت با هم وارد رابطه شدیم (قرمزی تا سر حد مرگ😂)
از زبان نویسنده
با این حرف میتسویا دخترا (که خودتون میدونید کیا هستن)
جیغی کشیدن و پریدن هوا و تبریک گفتن
اما پسرا همشون ماتشون برده بود چون هیچ کدومشون توقع نداشتن ولی خب برای اینکه برخورد ضایعی نداشته باشن به ا/ت و میتسویا تبریک گفتن...
از زبان ا/ت
دوسالی هست که تو ویلا کنار میتسویا شون زندگی میکنم با همه جور شدم اما خب با میتسویا صمیمی ترم راستش هر موقه که کنارشم قلبم تند تند میزنه فک کنم دوسش دارم (احساسی شدننننن)
(نکته داخل ویلا فقط افرادی زندگی میکنن که تو گنگ بونتن هستن چون کارکترای اصلی سناریو افراد بونتنن میتسویا عضو رسمی گنگ نیست ولی خب داخل ویلا زندگی میکنه
راجب افراد دیگه که تو پارت ۱ یا دو بودن هم اونا گاهی همه میان ویلای مایکیشون و کنار هم جمع میشن)
ادامه سناریو...
از زبان نویسنده
ا/ت داخل تراس اتاقش داشت به همین موضوع فکر میکرد که میتسویا اومد با دو لیوان دمنوش تو دستش
میتسویا:ا/ت چان دمنوش
ا/ت: ممنونم میتسویا
میتسویا:ا/ت میخام یه سوالی ازت بپرسم اگه دوست داری جواب بده تا حالا دوست پسر داشتی؟
ا/ت:(لبو شد بچم 😂) چ..چرا همچین سوالی میپرسی؟
میتسویا:خب تفره نمیرم میخام دوست دخترم بشی من دوست دارم (خبببب سرخ شدننننننننن😂)
ا/ت:چیییییییییییی وای خب راستش میدونی منم ی حسایی نسبت بهت داشتم
قبول میکنم ✨
میتسویا:خب یعنی الان تو مال منی دیگه خانم کوچولو درست فهمیدم؟
ا/ت:ب..بلهه(خیلی سرخ شدنننن😑😂)
میتسویا:خیل خب بیا بریم به بچها بگیم
نکته:امشب هم همه تو خونه ی مایکی جمعن
(باز شدن در اتاق)
میتسویا:بچها میخام یچیزیو بهتون بگم
افراد ویلا همگی باهم:چیییی چیییییی
میتسویا:آروم بابا چخبرتونه منو ا/ت با هم وارد رابطه شدیم (قرمزی تا سر حد مرگ😂)
از زبان نویسنده
با این حرف میتسویا دخترا (که خودتون میدونید کیا هستن)
جیغی کشیدن و پریدن هوا و تبریک گفتن
اما پسرا همشون ماتشون برده بود چون هیچ کدومشون توقع نداشتن ولی خب برای اینکه برخورد ضایعی نداشته باشن به ا/ت و میتسویا تبریک گفتن...
۷.۰k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.